عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

این چند روزه

سلام ماه من    چند روزیه که حس و حال نوشتن ندارم .ولی برای اینکه یادم نره گزیده ای از این چند روز رو برات مینویسم .روز سه شنبه من و بابایی و البته شما مرخصی گرفتیمو و با هم رفتیم جمهوری اول به قصد خرید گوشی تا ظهر گشتیمو من یه گوشیه sony خریدم . داخل بازار مبایل ایران بودیم که هوس آبمیوه کردیو برات خریدیم بعد هوس شیر کاکائو کردی که نبود که برات بخریم .بعد اومدیم توی خیابون که چشمت به لبو خورد و برات لبو خریدیم و نوش جان کردی .بعد بابایی گفت بریم عینک بخریم و با هم رفتیمو و سه عینک آفتابی بسیار شیک برای هر سه تاییمون خریدیم برای شما هم بنفشه .اگر حوصله ام بیاد عکسشو میگذارم چون حتما تا چند روز دیگه یا گمش کردی یا پر از خش ش...
28 مهر 1392

روز جهانی کودک

سلام ماه من روزت مبارک   امروز روز جهانیه کودکه و توی مهد برای شما جشن گرفتن خوش بگذره گلم .به امید روزی که همه کودکان دنیا لبهاشون خندون باشه و دلشون آروم. پ. ن: دیروز وقتی از مهد تحویلت گرفتم یه بادکنک قلبیه قرمز که روش روز کودک رو تیریک گفته بود دستت بود با ماسک شکل جغد و یه کادوی طلایی .توی ماشین کادوت رو باز کردی .یه قمقمه آبی خوشگل بود .وقتی رسیدیم دم خونه و من از ماشین پیاده شدم بادکنکت رو دادی دستم که برات بیارم باد وحشتناکی میومد با اینکه خیلی محکه چسبیده بودمش از دستم در رفت و رفت بالا .بادکنک بالا میرفتو و تو داد میزدی و اشک میریختی .فدای چشمات بشم مامانی کلی ازت معذرت خواهی کردم هر چی بادکنک توی خونمون...
16 مهر 1392

آرایشگاه مردونه

سلام ماه من    دیروز موقع برگشتن از اداره به سمت خونه توی سرویس باهات درمورد آرایشگاه مردونه و اینکه هر کسی که مرد شده باشه و بزرگ شده باشه میره آرایشگاه مردونه صحبت کردم .همینکه رسیدی به بابایی گفتی من میخوام برم آرایشگاه مردونه و با بابایی باهم بردیمت آرایشگاه مردونه .آقایی که موهاتو کوتاه کرد خیلی مهربون و فرز بود سر ١٠ دقیقه اونقدر موهاتو خوب کوتاه کرد که دلم میخواست میشد و موهای منو هم کوتاه میکرد .خداییش مردها خیلی بهتر از زنها مو کوتاه میکنن مرتب و قشنگ .شما هم مثل یک تیکه ماه آروم نشسته بودی و هر از چندگاهی از توی آینه به منو بابایی لبخند میزدی .اونجا که روم نشد ازت عکس بندازم ولی وقتی رسیدیم خونه بازور دو سه تای...
9 مهر 1392

بوی ماه مهر

  سلام ماه من     امروز صبح لباس فرم جدیدت رو پوشیدی موهاتم آب و جارو کردیو و کیف بن تنت رو هم روی دوشت انداختی و با هم رفتیم مهد .دم در مهدتون کلی بادکنک زده بودن و از زیر قران ردتون کردن و یه آبمیوه و کلوچه هم دادن بهتون .گلم خیلی خوشحال بودی امیدوارم دانشگاه رفتنتو ببینم عزیزم .     ...
1 مهر 1392
1